یه روزغروب...
یه روز غروب تو کوچه ها بارون میومد…
چیک چیک صدای گریه ی ناودون میومد…
بارون دونه دونه از هر سو روون بود…
مرغ خسته اون شب کنج آشیون بود…
هنوز اون روز فراموشم نمیشه…
که بادست قشنگت روی شیشه…
کشیدی عکس قلبی و نوشتی…
واسه امروز و فردا و همیشه…